English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (4483 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
express U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressed U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing U دلالت کردن بر فهماندن صریح
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
predicates U دلالت کردن
savorŠetc U دلالت کردن
signifying U دلالت کردن بر
signify U دلالت کردن
signify U دلالت کردن بر
signifies U دلالت کردن
to give evdience U دلالت کردن
signifying U دلالت کردن
implicate U دلالت کردن بر
implicated U دلالت کردن بر
predicate U دلالت کردن
predicated U دلالت کردن
predicating U دلالت کردن
implicating U دلالت کردن بر
signifies U دلالت کردن بر
implicates U دلالت کردن بر
imply U دلالت ضمنی کردن بر
implying U دلالت ضمنی کردن بر
foreshown U از پیش دلالت کردن بر
implies U دلالت ضمنی کردن بر
connote U دلالت ضمنی کردن بر
betoken U دلالت کردن بر دال بر امری
bring home the importance of something to someone <idiom> U شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
instill U کم کم فهماندن
show U فهماندن
instilling U کم کم فهماندن
get across U فهماندن
purporst U فهماندن
purports U فهماندن
purporting U فهماندن
purport U فهماندن
get across to U فهماندن
showed U فهماندن
instilled U کم کم فهماندن
shows U فهماندن
clears U فهماندن
to give to understand U فهماندن
clearer U فهماندن
put across U فهماندن
clearest U فهماندن
instills U کم کم فهماندن
clear U فهماندن
instil U کم کم فهماندن
purported U فهماندن
instils U کم کم فهماندن
gesticulated U باژست فهماندن
insinuates U به اشاره فهماندن
inspeak U با سخن فهماندن
expessible U قابل فهماندن
gesticulates U باژست فهماندن
represented U نمایاندن فهماندن
insinuated U به اشاره فهماندن
insinuate U به اشاره فهماندن
gesticulating U باژست فهماندن
gesticulate U باژست فهماندن
represent U نمایاندن فهماندن
represents U نمایاندن فهماندن
insinuated U بطور ضمنی فهماندن
insinuates U بطور ضمنی فهماندن
insinuate U بطور ضمنی فهماندن
inexpessive U فاقد قوه فهماندن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
symbolization U دلالت
textual implication U دلالت
implication U دلالت
implications U دلالت
indication U دلالت
signification U دلالت
to smack of something <idiom> U ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
signifying U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signifies U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify U حاکی بودن از باشاره فهماندن
indicant U دلالت کننده
implying U دلالت داشتن
connotation U دلالت ضمنی
bode U دلالت داشتن
imply U دلالت داشتن
denotable U دلالت کردنی
indicative U دلالت کننده
implies U دلالت داشتن
connotations U دلالت ضمنی
signifier U دلالت کننده
connotative U دلالت کننده
implicitness U دلالت ضمنی
expessive U دلالت کننده
implicative U دلالت کننده
denotative of U دلالت کننده بر
evidentiary U دلالت کننده
shrug U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to draw a moral U معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
shrugging U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
prime implicant U عمده دلالت کننده
it savours of revenge U دلالت بر انتقام میکند
opens U صریح
specific U صریح
categorical U صریح
specifics U صریح
clearest U صریح
open U صریح
sharp cut U صریح
abstract U صریح
straighter U رک صریح
straightest U رک صریح
straight U رک صریح
clean cut U صریح
abstracts U صریح
abstracting U صریح
uninhibited U صریح
clear cut U صریح
clear U صریح
four-square U صریح
cleaners U صریح
opened U صریح
clean-cut U صریح
perspicuous U صریح
expressed U صریح
expresses U صریح
clears U صریح
expressing U صریح
clearer U صریح
express U صریح
clear-cut U صریح
definitive U صریح
explicit U صریح
suggestive U دلالت کننده وسوسه امیز
chartered U بین افراد دلالت کند
index number U عددی که دلالت برحجم کند
causatively U چنانکه دلالت برسبب نماید
charter U بین افراد دلالت کند
chartering U بین افراد دلالت کند
charters U بین افراد دلالت کند
avowals U افهار صریح
direct object U مفعول صریح
denotation U معنای صریح
explicit address U نشانی صریح
franked U صریح نیرومند
franker U صریح نیرومند
frankest U صریح نیرومند
immediate mode commands U فرامین مد صریح
franking U صریح نیرومند
immediate address آدرس صریح
franks U صریح نیرومند
immediate access U دستیابی صریح
express term U شرط صریح
stricter U نص صریح محکم
express warranty U ضمانت صریح
express U سریع صریح
hypallage U قلب صریح
frank U صریح نیرومند
four-square U به طور صریح
clearer U صاف صریح
imprecise U غیر صریح
expressed U سریع صریح
expresses U سریع صریح
express acceptance U قبول صریح
expressing U سریع صریح
explicit address آدرس صریح
avowal U افهار صریح
strict U نص صریح محکم
strictest U نص صریح محکم
indefinite U غیر صریح
precise U صریح دقیق
clearest U صاف صریح
noncommittal U غیر صریح
punctual U نیشدار صریح
inexplicit U غیر صریح
clears U صاف صریح
clear U صاف صریح
an inceptive U فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb U فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
unequivocal U صریح اشتباه نشدنی
unintelligible U پیچیده غیر صریح
cold turkey U به طور صریح و بیپرده
definite U تصریح شده صریح
unequivocally U صریح اشتباه نشدنی
d. judgment U حکم صریح یا روشن
why i think i can U هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
d. letter U حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
he should better to led than U باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
cons U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conning U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con U در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
overt collusion U تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
equitable mortgage U بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
dedications U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1stared at the duck with abstract intensity یعنی چه؟
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com